دیگران کاشتند ما خوردیم حالا ما می کاریم دیگران بخورند

دوستان اگه شما هم جواب یکی از سوالات را خلاصه کردید برامون بفرستید.

نه به قول یکی از دوستان

دیگران کاشتند ما خوردیم    حالا ما می خوریم دیگران بکارند!

نظرات 1 + ارسال نظر
mosfa دوشنبه 22 دی 1393 ساعت 23:05

شعر ملک الشعربهار
روزی بود روزگاری بود . شاهی بود به اسم انوشیروان که برای شکار با وزیر دانا و زیرکش بزرگمهر از شهر خارج شده بود . وقتی به شکارگاه رسیدند چشمشان به پیرمردی سپیدمو افتاد که روی زمین نشسته و گودالی می کند تا بوته ای را توی آن بکارد . پیرمرد حدود هشتاد سال سن داشت . آنها شگفت زده شدند جلوتر رفتند بزرگمهر گفت : خسته نباشی . چکار می کنی ؟
پیرمرد گفت : هیچ، دارم گردو می کارم .
انوشیروان تعجب کرد و گفت : گردو؟ راستش من از این که پیرمردی به سن و سال تو مشغول کشت و کار شده و استراحت نمی کند ، شگفت زده شدم . حالا هم می گویی گردو می کاری بیشتر تعجب می کنم . پیرمرد گفت : کشاورزی کار من است اما نمی دانم چرا از گردو کاشتنم بیشتر تعجب کرده اید . انوشیروان گفت : خودت می دانی که بوته ی گردو به این زودی ها سبز نمی شود . هفت- هشت سال طول می کشد تا درخت شود . من تعجب می کنم که تو با این سن و سال امیدوار هستی که هفت - هشت سال زنده بمانی . پیرمرد به یاد مرگ افتاد اما از حرف او ناراحت نشد و به او گفت : ما وقتی بچه بودیم، صدها درخت گردو دور برمان بود که از آن درخت ها بالا می رفتیم و گردو می چیدیم و نمی دانستیم این درخت ها را چه کسی کاشته است . اگر من هم نباشم حتماً کسانی خواهند بود که گردوهای درختی را که من کاشته ام بچینند . دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم و دیگران بخورند .
انوشیروان گفت : آفرین! تا کلمه آفرین را گفت بزرگمهر کیسه ای پول در آورد و به کشاورز پیر داد .
از آن به بعد، کسانی که به انجام کارهایی دست می زنند که برای دیدن فایده و نتیجه اش باید سال ها صبر و حوصله به خرج داد می گویند (دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما بکاریم دیگران بخورند)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.